English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8296 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To get a pass. U امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
trial trip U مسافرت ازمایشی یا امتحانی
sit for an examination U در امتحانی شرکت کردن
tentative U امتحانی عمل تجربی
to cram U فشرده درس خواندن [برای امتحانی]
to sit for an examination U در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
to swot [British E] for an exam U فشرده درس خواندن [برای امتحانی]
to mug up [British E] for an exam U فشرده درس خواندن [برای امتحانی]
previous examination U نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
little go U نخستین امتحانی که برای گرفتن درجه در a.b کمبریج باید داد
adopted types U انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
to make a shift U گذراندن
passes U گذراندن
pass U گذراندن
to have a rough time U بد گذراندن
to be at ease U به گذراندن
to rime away one's time U گذراندن
avert U گذراندن
passed U گذراندن
averted U گذراندن
averting U گذراندن
averts U گذراندن
survive U گذراندن
survived U گذراندن
survives U گذراندن
surviving U گذراندن
belate U ازموقع گذراندن
idlest U وقت گذراندن
filtration U از صافی گذراندن
interlace U ازهم گذراندن
laugh away U با خنده گذراندن
leach U از صافی گذراندن
aestivate U تابستان را گذراندن
temporising U وقت گذراندن
play away U به بازی گذراندن
filrate U از صافی گذراندن
idles U وقت گذراندن
piddled U وقت گذراندن
piddles U وقت گذراندن
temporised U وقت گذراندن
temporises U وقت گذراندن
temporize U وقت گذراندن
temporized U وقت گذراندن
temporizes U وقت گذراندن
niggles U وقت گذراندن
niggled U وقت گذراندن
niggle U وقت گذراندن
temporizing U وقت گذراندن
Sunday U یکشنبه را گذراندن
Sundays U یکشنبه را گذراندن
idle U وقت گذراندن
idled U وقت گذراندن
piddle U وقت گذراندن
filtering U از صافی گذراندن
to rough it U سخت گذراندن
to sleep away one's time U بخواب گذراندن
to laugh away U با خنده گذراندن
token passing U گذراندن نشانه
to gain time U به بهانه گذراندن
to enjoy oneself U خوش گذراندن
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
temporalize U وقت گذراندن
to rub through or along U بسختی گذراندن
To review the past in ones minds eye . U گذشته را از نظر گذراندن
procrastinates U بدفع الوقت گذراندن
procrastinated U بدفع الوقت گذراندن
procrastinate U بدفع الوقت گذراندن
temporizes U بدفع الوقت گذراندن
to talk away U بصحبت یاگفتگو گذراندن
loaf U وقت را بیهوده گذراندن
moons U بیهوده وقت گذراندن
lobby U برای گذراندن لایحهای
temporizing U بدفع الوقت گذراندن
while U سپری کردن گذراندن
to muck a bout U بیهوده وقت گذراندن
procrastinating U بدفع الوقت گذراندن
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
temporised U بدفع الوقت گذراندن
lobbied U برای گذراندن لایحهای
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
temporises U بدفع الوقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament . U لایحه یی را از مجلس گذراندن
temporising U بدفع الوقت گذراندن
temporalize U بدفع الوقت گذراندن
temporize U بدفع الوقت گذراندن
while away the time <idiom> U زمان خوشی را گذراندن
temporized U بدفع الوقت گذراندن
lobbies U برای گذراندن لایحهای
weekends U تعطیل اخرهفته را گذراندن
infltrate U از سوراخهای صافی گذراندن
passes U گذراندن تصویب شدن
jauk U بیهوده وقت گذراندن
dawdle U بیهوده وقت گذراندن
outwear U کهنه شدن گذراندن
dawdled U بیهوده وقت گذراندن
serve one's term of imprisonment U حبس خود را گذراندن
dawdles U بیهوده وقت گذراندن
dawdling U بیهوده وقت گذراندن
grip U بریدگی برای گذراندن اب
moon U بیهوده وقت گذراندن
grips U بریدگی برای گذراندن اب
gripping U بریدگی برای گذراندن اب
gripped U بریدگی برای گذراندن اب
hang around وقت را به بطالت گذراندن
get through U به پایان رساندن گذراندن
get on U گذران کردن گذراندن
weekend U تعطیل اخرهفته را گذراندن
to mope a way U به افسردگی و پکری گذراندن
pass U گذراندن تصویب شدن
to lop a bout U بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time U بیهوده وقت گذراندن
fare U گذراندن گذران کردن
fared U گذراندن گذران کردن
fares U گذراندن گذران کردن
faring U گذراندن گذران کردن
dillydally U بیهوده وقت گذراندن
passed U گذراندن تصویب شدن
reeve U طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to p at or in an occpation U بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
To bring something to someones attention . U چیزی را ازنظر کسی گذراندن
testamur U گواهی نامه گذراندن امتحانات
to loaf a way one's time U وقت خود را ببطالت گذراندن
hang out <idiom> U به بطالت گذراندن روزگار کردن
pass U گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed U گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes U گذرگاه کارت عبور گذراندن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
convalesced U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
serve U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
peel U گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peels U گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
convalesces U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze U خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalesce U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
dallying U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand off U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-off U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallies U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand-offs U دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dally U وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
convalescing U بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
pass U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company U پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
passed U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
reeve U ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
push ball U بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
acknowledgment U قبول
receptions U قبول
acceptance U قبول
imprimatur U قبول
intromission U قبول
acceptances U قبول
reception U قبول
compliance U قبول
admissions U قبول
admission U قبول
adoption U قبول
unacceptable U غیرقابل قبول
conceding U قبول شکست
disallowance U عدم قبول
embracement U قبول اتخاذ
reply paid /RP/ [reply prepaid] U جواب قبول
express acceptance U قبول صریح
passed U قبول کردن
ineligible U غیرقابل قبول
I agree. U قبول دارم.
compliantly U با قبول و رضایت
unacceptably U غیرقابل قبول
compliant U قبول کننده
ratification U قبول قبولی
valid U قابل قبول
admission of liability U قبول بدهی
admittable U قابل قبول
adopter U قبول کننده
acceptance U قبول قرارداد
pass U قبول کردن
concede U قبول شکست
allowable load U بارقابل قبول
adopting U قبول کردن
conceded U قبول شکست
concedes U قبول شکست
compliancy U قبول اجابت
implied acceptance U قبول ضمنی
passes U قبول کردن
naturalization U قبول تابعیت
receivable U قابل قبول
ready acceptance U حسن قبول
non acceptance U عدم قبول
accord U قبول کردن
Agreed . that is a deal . U قبول ( قبوله )
Recent search history Forum search
2In someone bad (or good) books.
1ان کار غیرقابل قبول واحمقانه را متوقف کن یا بقولی بس کن کارهای نا مقبول ونا بخردنانه را
1cupcakes are on the way out.the mavens never embraced pie,so that's not happening.
0 دستگاه یو پی اس چیست و چه وظیفه ای در سازمان دارد؟
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com